در آنجا نيز جبرئيل اذن ورود خواست، پرسيدند: تو كيستى؟ گفت: جبرئيلم، پرسيدند: چه كسى با تو است؟ گفت: محمد است، پرسيدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، ما را راه دادند، ناگهان دو پسر خاله‏ام عيسى بن مريم و يحيى بن زكريا را ديدم مرا مرحبا گفتند و برايم دعاى خير كردند.                     

  ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 26

 سپس به آسمان سوم برده شديم در آنجا نيز جبرئيل اجازه ورود خواست، پرسيدند: تو كيستى؟ گفت: جبرئيلم، پرسيدند: همراهت كيست؟ گفت: محمد است، پرسيدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، ما را راه دادند، ناگهان يوسف را ديدم كه بهره‏اى از زيبايى داشت مرحبا گفت و برايم دعاى خير نمود.

آن گاه ما به آسمان چهارم برده شديم، جبرئيل اجازه ورود خواست، پرسيدند كيستى؟

گفت جبرئيلم، پرسيدند: چه كسى با تو است؟ گفت محمد است، پرسيدند مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، آن گاه ما را راه دادند وارد شديم و من به ادريس برخوردم بر من مرحبا گفت و برايم دعاى خير كرد.

آن گاه به آسمان پنجم رفتيم، و جبرئيل اجازه ورود خواست، گفتند: كيستى؟

گفت: جبرئيلم گفتند: آن كيست با تو؟ گفت: محمد است، پرسيدند: مگر مبعوث شده؟

گفت: آرى مبعوث شده، اجازه دادند وارد شديم، و من به هارون برخوردم و مرا ترحيب گفت و برايم دعاى خير كرد.

سپس به آسمان ششم عروجمان دادند در آنجا نيز جبرئيل اجازه خواست، گفتند:

كيستى؟ گفت: جبرئيلم، پرسيدند: به همراه تو كيست؟ گفت: محمد است، پرسيدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، اجازه دادند وارد شديم و من موسى را ديدم و مرا ترحيب گفت و دعاى خير برايم كرد.

پس آن گاه به آسمان هفتم عروج داده شديم و جبرئيل اجازه خواست، پرسيدند:

كيستى؟ گفت: جبرئيلم، گفتند آن كيست؟ گفت محمد، پرسيدند، مگر مبعوث شده؟ گفت آرى مبعوث شده اجازه ورودمان دادند و من به ابراهيم برخوردم كه تكيه به بيت المعمور داده بود و هر روز هفتاد هزار فرشته به ديدارش مى‏آمدند و ديگر آن عده نزد او نمى‏آمدند، بلكه هر روز يك عده‏اى ديگر او را ديدار مى‏كردند.

از آنجا عبور داده شدم و به سدرة المنتهى رسيدم، برگ درخت سدر را در آنجا ديدم كه مانند گوش فيل بود و ميوه‏اش همچون كوزه‏هاى بزرگ و چون امر الهى آن درخت را فرا گرفت وضعش تغيير كرد، در نتيجه احدى از خلق خدا قادر نيست كه زيبايى آن را توصيف كند، آنجا بود كه خداوند به من وحى كرد آنچه را كه كرد، و پنجاه نماز بر من واجب كرد تا در هر شبانه روز به جاى آورم، پس فرود آمدم تا به موسى رسيدم، او پرسيد: خدا چه چيز بر امت تو واجب كرد؟ گفتم پنجاه نماز گفت برگرد نزد پروردگارت، چرا كه امت تو طاقت اين مقدار را ندارند، آرى بنى اسرائيل را آزموده و اين تجربه را به دست آوردم.                   

                                             ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 27

 من به درگاه پروردگارم برگشته به عرض رساندم كه به امت من تخفيف ده خداى تعالى پنج نماز را تخفيف داد و من نزد موسى برگشتم و گفتم كه پنج نماز تخفيف داده شد، گفت: امتت طاقت اين را هم ندارند برگرد و از پروردگارت درخواست تخفيف كن، مى‏فرمايد من هم چنان برمى‏گشتم و تخفيف مى‏گرفتم تا آنكه خداى تعالى فرمود: اى محمد! حال رسيد به پنج نماز، براى هر شبانه روز، و هر نماز اجر ده نماز را دارد و در نتيجه امتت از پنجاه نماز برخوردار مى‏شوند، و هر كس كه تصميم بگيرد حسنه‏اى را انجام دهد اگر نتوانست انجام دهد يك حسنه به حسابش مى‏نويسند و اگر انجام داد ده حسنه به حسابش نوشته مى‏شود و از طرفى اگر كسى تصميم گرفت گناهى را مرتكب شود اما به آن گناه دست نيازيد چيزى به حسابش نوشته نمى‏شود و اگر مرتكب شد يك سيئه برايش حساب مى‏شود، اينجا بود كه به سوى موسى برگشته و جريان را برايش گفتم، باز موسى گفت كه نزد پروردگارت برگرد و باز تخفيف بگير، گفتم: نه آن قدر رفتم و برگشتم كه ديگر خجالت مى‏كشم ، و زحمت پنج نماز برايم آسانتر از درخواست تخفيف است، اينجا بود كه گوينده‏اى ندا در داد: حال كه بر پنج نماز صبر كردى در برابر همين پنج نماز ثواب پنجاه نماز را دارى، هر يك نماز به ده نماز و هر كه از امت تو تصميم بگيرد كه به اميد ثواب كار نيكى بكند اگر آن كار را انجام داد ده برابر ثواب برايش مى‏نويسم و اگر (به مانعى برخورد و نكرد بخاطر همان تصميمش) يك ثواب برايش مى‏نويسم، و هر كه از امتت تصميم بگيرد كار زشتى انجام دهد، اگر انجام هم داد فقط يك گناه برايش مى‏نويسم، و اگر منصرف شد و انجام نداد، هيچ گناهى برايش نمى‏نويسم.

 

                            قسمت هایی عبرت انگیز از شب معراج

رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود به راه خود ادامه داديم تا به مردمى رسيديم كه پيش رويشان طعامهايى از گوشت پاك و طعامهايى ديگر از گوشت ناپاك بود. ناپاك را مى‏خوردند و پاك را فرو مى‏گذاشتند پرسيدم اى جبرئيل اينها كيانند؟ گفت اينها حرام خوران از امت تو هستند كه حلال را كنار گذاشته و از حرام استفاده مى‏برند.

فرمود آن گاه فرشته‏اى از فرشتگان را ديدم كه خداوند امر او را عجيب كرده بود بدين صورت كه نصفى از جسد او را از آتش و نصف ديگرش را از يخ آفريده بود كه نه آتش يخ را آب مى‏كرد و نه يخ آتش را خاموش و او با صداى بلند مى‏گفت:" منزه است خدايى كه حرارت اين آتش را گرفته نمى‏گذارد اين يخ را آب كند، و برودت يخ را گرفته نمى‏گذارد اين آتش را خاموش سازد، بار الها اى خدايى كه ميان آتش و آب را سازگارى دادى ميان دلهاى بندگان با ايمانت الفت قرار ده"، پرسيدم اى جبرئيل اين كيست؟ گفت فرشته‏ايست كه خدا او را به اكناف آسمان و اطراف زمين‏ها موكل نموده و او خيرخواه‏ترين ملائكه است نسبت به بندگان مؤمن از سكنه زمين، و از روزى كه خلق شده همواره اين دعا را كه شنيدى به جان آنان مى‏كند.

و دو فرشته در آسمان ديدم كه يكى مى‏گفت پروردگارا به هر كسى كه انفاق مى‏كند خلف و جايگزينى عطا كن و به هر كسى كه از انفاق دريغ مى‏ورزد تلف و كمبودى ده.

آن گاه به سير خود ادامه داده به اقوامى برخوردم كه لبهايى داشتند مانند لبهاى شتر، گوشت پهلويشان را قيچى مى‏كردند و به دهانشان مى‏انداختند، از جبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟ گفت سخن‏چينان و مسخره‏كنندگانند.

باز به سير خود ادامه داده به مردمى برخوردم كه فرق سرشان را با سنگ‏هاى بزرگ مى‏كوبيدند پرسيدم اينها كيانند؟ گفت آنان كه نماز عشاء نخوانده مى‏خوابند.

ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 12

باز به سير خود ادامه دادم به مردمى برخوردم كه آتش در دهانشان مى‏انداختند و از پائينشان بيرون مى‏آمد پرسيدم اينها كيانند گفت اينها كسانى هستند كه اموال يتيمان را به ظلم مى‏خورند كه در حقيقت آتش مى‏خورند و بزودى به سعير جهنم مى‏رسند.

آن گاه پيش رفته به اقوامى برخوردم كه از بزرگى شكم احدى از ايشان قادر به برخاستن نبود از جبرئيل پرسيدم اينها چه كسانى هستند؟ گفت اينها كسانى هستند كه ربا مى‏خورند، بر نمى‏خيزند مگر برخاستن كسى كه شيطان ايشان را مس نموده و در نتيجه احاطه‏شان كرده.

در اين ميان به راه آل فرعون بگذشتم كه صبح و شام بر آتش عرضه مى‏شدند و مى‏گفتند پروردگارا قيامت كى بپا مى‏شود.

در قسمت دیگری از تفسیر:و نيز در الدر المنثور است كه ابن مردويه از انس روايت كرده كه گفت رسول خدا (ص) فرمود شبى به كه مرا به معراج بردند از جمعيتى عبور دادند كه لبهايشان را با قيچى‏هاى آتشى مى‏بريدند و دوباره جايش سبز مى‏شد، از جبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟

گفت: اينها خطيبهايى از امت تواند كه به مردم چيزى مى‏گويند كه خود عمل نمى‏كنند.

 

 

                                                      * منزل پرهیز کاران*

رسول خدا (ص) سپس فرمود آن گاه به آسمان هفتم صعود نموديم و در آنجا به هيچ فرشته از فرشتگان عبور نكرديم مگر آنكه مى‏گفتند اى محمد حجامت كن و به امتت بگو حجامت كنند، در ضمن در آنجا مردى ديدم كه سر و ريشش جو گندمى، و بر كرسى نشسته بود از جبرئيل پرسيدم اين كيست كه تا آسمان هفتم بالا آمده و كنار بيت المعمور در جوار پروردگار عالم مقام گرفته؟ گفت: اى محمد اين پدر تو ابراهيم است در اينجا محل تو و منزل پرهيزكاران از امت تو است، آن گاه رسول خدا (ص) اين آيه را تلاوت فرمود:" إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ"

(صفات پرهیزکاران ان شاءالله بعدا در وبلاگ قرار می گیرد)

 

                                پیامبر صلی الله علیه و آله چگونه اذان و نماز را آموخت؟

آن گاه صداى اذانى شنيدم و ناگاه ديدم فرشته‏ايست كه اذان مى‏گويد، فرشته‏ايست كه تا قبل از آن شب كسى او را در آسمان نديده بود، وقتى دو نبوت گفت" اللَّه اكبر" خداى تعالى فرمود درست مى‏گويد بنده من، من از هر چيز بزرگترم، او گفت:" اشهد ان لا اله الا اللَّه" خداى تعالى فرمود: بنده‏ام درست مى‏گويد، منم اللَّه، كه معبودى نيست مگر من و معبودى نيست به غير من.

او گفت:" اشهد ان محمدا رسول اللَّه اشهد ان محمدا رسول اللَّه" پروردگار فرمود:

بنده‏ام راست مى‏گويد محمد بنده و فرستاده من است، من او را مبعوث كرده‏ام، او گفت:

"حى على الصلاة حى على الصلاة" خداى تعالى فرمود: راست مى‏گويد بنده من و به سوى واجب من دعوت مى‏كند هر كس از روى رغبت و به اميد اجر دنبال واجب من برود همين رفتنش كفاره گناهان گذشته او خواهد بود.

او گفت:" حى على الفلاح حى على الفلاح" خداى تعالى فرمود: آرى نماز صلاح و نجاح و فلاح است آن گاه در همان آسمان بر ملائكه امامت كردم و نماز گزارديم آن طور كه در بيت المقدس بر انبياء امامت كرده بودم (اين روايت از دستبرد عامه محفوظ نمانده و گرنه جا داشت حى على خير العمل هم در آن ذكر شده باشد.) در قسمت دیگری از تفسیر: در الدر المنثور است كه طبرانى در كتاب اوسط از ابن عمر روايت كرده كه وقتى رسول خدا (ص) را به معراج بردند خداوند به او وحى كرد كه بايد اذان بگويد چون نازل شد (به جبرئيل رسيد) جبرئيل اذان را به او ياد داد.

 

 

و نيز در همان كتاب آمده است كه ابن مردويه از على (ع) روايت كرده كه اذان را در شب معراج تعليم رسول خدا كردند، و واجب شد كه نماز را بعد از آن بخوانند.

و در كتاب علل به سند خود از اسحاق ابن عمار روايت كرده كه گفت: من از

 

ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 31

حضرت ابى الحسن موسى ابن جعفر پرسيدم چطور شد كه هر يك ركعت نماز داراى يك ركوع و دو سجده شد؟ و با اينكه سجده دو تا است چرا دو ركعت حساب نمى‏شود؟ فرمود: حال كه اين مطلب را سؤال كردى حواست را جمع كن تا جوابش را خوب بفهمى، اولين نمازى كه رسول خدا (ص) بجا آورد نمازى بود كه در آسمان در برابر پروردگار متعال و در جلوى عرش خداى عز و جل خواند.

و شرحش چنين است كه وقتى آن جناب را به معراج بردند و آن جناب را به معراج بردند و آن جناب به پاى عرش الهى رسيد به او خطاب شد اى محمد! به چشمه صاد نزديك شو و محل‏هاى سجده خود را بشوى و پاكيزه كن و براى پروردگارت نماز بخوان، رسول خدا (ص) بدانجا كه خدايش دستور داده بود نزديك شده و وضو گرفت، وضويى طولانى و سير، آن گاه در برابر پروردگار جبار تبارك و تعالى به ايستاد. خداى تعالى دستور داد تا نماز را افتتاح كند، او نيز (با گفتن اللَّه اكبر) نماز را شروع كرد. دستور رسيد اى محمد! بخوان: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ تا آخر سوره، او چنين كرد دستورش داد تا به اصطلاح حسب و نسب خداى را بخواند و بگويد بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ، در اينجا خداى تعالى از تلقين بقيه سوره باز ايستاد رسول خدا (ص) گفت: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ. آن گاه خداى تعالى دستورش داد: بگويد لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، باز خداى تعالى از تلقين بقيه باز ايستاد و رسول خدا (ص) خودش پس از اتمام سوره گفت كذلك اللَّه ربى، كذلك اللَّه ربى.

بعد از آنكه رسول خدا اين را بگفت خداى تعالى دستورش داد كه براى پروردگارش ركوع كند رسول خدا ركوع كرد و دستور داده شد در حال ركوع بگويد" سبحان ربى العظيم و بحمده" رسول خدا سه بار اين ذكر را گفت، دستور آمد سر از ركوع بردارد، رسول خدا سر برداشته در برابر پروردگار متعال ايستاد دستور آمد كه اى محمد! سجده كن براى پروردگارت رسول خدا با صورت به سجده افتاد، دستور آمد بگو" سبحان ربى الاعلى و بحمده" او اين ذكر را هم سه بار تكرار كرد. دستور رسيد بنشيند، رسول خدا (ص) نشست جلالت پروردگار جل جلاله را متذكر گشته بى‏اختيار و بدون اينكه دستور داشته باشد به سجده افتاد و مجددا سه بار تسبيح گفت، خداى تعالى دستور داد برخيزد آن جناب تمام قامت برخاست، و در برخاستن آن جلالتى كه از پروردگار خود بايد مشاهده كند نديد.

خداى تعالى دستور داد اى محمد! بخوان همانطور كه در ركعت اول خواندى، آن جناب انجام داده بعد از آنكه يكباره سجده كرد نشست باز متذكر جلال پروردگار تبارك و                   

ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 32

 تعالى گشته بى‏اختيار به سجده افتاد بدون اينكه دستور داشته باشد بعد از تسبيح دستور رسيد كه سر بردار، خداوند ترا ثابت قدم كند و گواهى ده كه معبودى نيست به غير از خدا، و اينكه محمد فرستاده خداست و قيامت آمدنى است و شكى در آن نيست و اينكه خداوند همه مردگان را زنده مى‏كند و بگو" اللهم صل على محمد و آل محمد كما صليت و باركت و ترحمت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد اللهم تقبل شفاعته فى امته و ارفع درجته" رسول خدا همه اينها را گفت.

خداى تعالى فرمود اى محمد، رسول خدا روى خود به سوى پروردگارش نموده (و از ادب) سر بزير افكند و گفت" السلام عليك" پس خداى جبار جل جلاله جوابش داد و گفت:" و عليك السلام يا محمد" به نعمت من نيرو بر طاعتم يافتى و به عصمتم. ترا پيغمبر و حبيب خود كردم.

امام ابو الحسن (ع) سپس فرمود نمازى كه خداى تعالى دستور داد دو ركعت بود و دو سجده داشت و او همانطور كه برايت گفتم در هر ركعت دو سجده به جا آورد و مشاهده عظمت پروردگارش او را بى‏اختيار به تكرار سجده واداشت خداى تعالى هم همان دو سجده را واجب كرد.

پرسيدم فدايت شوم آن صاد كه رسول خدا مامور شد از آن غسل كند چه بود؟ فرمود:

چشمه‏ايست كه از يكى از اركان عرش مى‏جوشد و آن را آب حيات مى‏گويند و همان است كه خداى تعالى در قرآن از آن ياد كرده و فرموده" ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ" و خلاصه دستور اين بود كه از آن چشمه وضو بگيرد و قرائت كند و نماز بخواند.

 

                                    ملک الموت(عزرائیل)

به فرشته‏اى از فرشتگان گذشتم كه در مجلسى نشسته بود، فرشته‏اى بود كه همه دنيا در ميان دو زانويش قرار داشت، در اين ميان ديدم لوحى از نور در دست دارد و آن را مطالعه مى‏كند، و در آن چيزى نوشته بود، و او سرگرم دقت در آن بود، نه به چپ مى‏نگريست و نه به راست و قيافه‏اى (چون قيافه مردم) اندوهگين به خود گرفته بود، پرسيدم: اين كيست اى جبرئيل؟ گفت: اين ملك الموت است كه دائما سرگرم قبض ارواح مى‏باشد، گفتم مرا نزديكش ببر قدرى با او صحبت كنم وقتى مرا نزديكش برد سلامش كردم و جبرئيل وى را گفت كه اين محمد نبى رحمت است كه خدايش به سوى بندگان گسيل و مبعوث داشته عزرائيل مرحبا گفت و با جواب سلام تحيتم داد و گفت: اى محمد مژده باد ترا كه تمامى خيرات را مى‏بينم كه در امت تو جمع شده.

گفتم حمد خداى منان را كه منتها بر بندگان خود دارد، اين خود از فضل پروردگارم مى‏باشد آرى رحمت او شامل حال منست، جبرئيل گفت اين از همه ملائكه شديد العمل‏تر است پرسيدم آيا هر كه تا كنون مرده و از اين به بعد مى‏ميرد او جانش را مى‏گيرد؟ گفت آرى از خود عزرائيل پرسيدم آيا هر كس در هر جا به حال مرگ مى‏افتد تو او را مى‏بينى و در آن‏

ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 11

واحد بر بالين همه آنها حاضر مى‏شوى؟ گفت آرى.

ملك الموت اضافه كرد كه در تمامى دنيا در برابر آنچه خدا مسخر من كرده و مرا بر آن سلطنت داده بيش از يك پول سياه نمى‏ماند كه در دست مردى باشد و آن را در دست بگرداند و هيچ خانه‏اى نيست مگر آنكه در هر روز پنج نوبت وارسى مى‏كنم و وقتى مى‏بينم مردمى براى مرده خود گريه مى‏كنند مى‏گويم گريه مكنيد كه باز نزد شما بر مى‏گردم و آن قدر مى‏آيم و مى‏روم تا احدى از شما را باقى نگذارم.

رسول خدا (ص) فرمود اى جبرئيل فوق مرگ واقعه‏اى نيست! جبرئيل گفت بعد از مرگ شديدتر از خود مرگ است.

 

                                               مالک جهنم

ملائكه يكى پس از ديگرى به ملاقاتم مى‏آمدند تا به آسمان دوم وارد شدم در آنجا هيچ فرشته‏اى نديدم مگر آنكه خوش و خندانش يافتم تا اينكه فرشته‏اى ديدم كه از او مخلوقى بزرگتر نديده بودم، فرشته‏اى بود كريه المنظر و غضبناك او نيز مانند سايرين با من برخورد نمود، هر چه آنها گفتند او نيز بگفت و هر دعا كه ايشان در حقم نمودند او نيز كرد، اما در عين حال هيچ خنده نكرد، آن چنان كه ديگر ملائكه مى‏كردند، پرسيدم: اى جبرئيل اين كيست كه اين چنين مرا به فزع انداخت؟ گفت: جا دارد كه ترسيده شود خود ما هم همگى از او مى‏ترسيم او خازن و مالك جهنم است، و تا كنون خنده نكرده، و از روزى كه خدا او را متصدى جهنم نموده تا به امروز روز به روز بر غضب غيظ خود نسبت به دشمنان خدا و گنهكاران- مى‏افزايد، و خداوند به دست او از ايشان انتقام مى‏گيرد، و اگر بنا بود به روى احدى تبسم كند، چه آنها كه قبل از تو بودند و چه بعديها قطعا به روى تو تبسم مى‏كرد، پس من بر او سلام كردم و او بر من سلام كرده به نعيم بهشت بشارتم داد.

ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 10

پس من به جبرئيل گفتم آيا ممكن است او را فرمان دهى تا آتش دوزخ را به من نشان دهد؟ جبرئيل (يعنى همان كسى كه خداوند در باره‏اش فرمود" مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ")( سورهً تکویر،آیهً 21)

گفت آرى، و به آن فرشته گفت: اى مالك، آتش را به محمد نشان بده، او پرده جهنم را بالا زد، و درى از آن را باز نمود لهيب و شعله‏اى از آن بيرون جست و به سوى آسمان سر كشيد و هم چنان بالا رفت كه گمان كردم مرا نيز خواهد گرفت، به جبرئيل گفتم دستور بده پرده‏اش را بيندازد، او نيز مالك را گفت تا به حال اولش برگردانيد.

 

 

منبع:تفسیر المیزان

ترجمهً سید باقر موسوی همدانی

نوشتهً استاد علامهً طباطبایی رضوان الله علیه

 

سلام العلیکم و رحمة الله و برکاة

ان شاء الله مطالب مورد استفادهً شما قرار گرفته باشد،برای خواندن حدیث معراج میتواند به تفسیر المیزان جلد 13،ص 7 و هم چنین اخبار معراجیه مراجعه فرمایید،التماس دعا